عمو روحانی | عمو اخوان

لطیفه های قرآنی

مبلغین و مربیان عزیز! مجموعه ای از لطیفه های شیرین و کاربردی در اختیار شما بزرگواران قرار می گیرد.

موضوع: لطیفه های کاربردی موضوعی

شیوه ارائه: استفاده مرتبط از لطیفه ها در بین مباحث مربوطه

هدف: جذابسازی کلاس و بحث و القای غیرمستقیم پیام

توجه: مبلغین و مربیان عزیز توجه داشته باشند که  شیوه بیان لطیفه بسیار مهم می باشد.

* با کلیک بر روی عبارت لطیفه های نمازی لطیفه های مرتبط با نماز بارگزاری شده است.

* مجموعه ای از لطیفه ها که در زیر می خوانید:
 
علت تراشیدن ریش
شخصی که هیچگاه نماز نخوانده بود. توبه کرد و عهد نمود که از این پس تمام نمازهای خود را به جا آورد.
همان زمان ریش خود را تراشید. به او گفتند: چرا این کار را کردی؟
گفت: برای اینکه این ریش در دوران گناهکاری و بی نمازی در آمده بود.
وضوی شاه 
شاه عباس به جنگ عثمانی ها رفت. لشکریان هر دو طرف صف کشیدند.
شاه عباس هراسان شد، از شیخ بهایی پرسید: چه کنم؟
شیخ گفت: کار مشکل است، پناهی جز خدا نیست.
بهتر است وضو بگیری و دو رکعت نماز بخوانی و دعا کنی تا پیروز شوی!
ظریفی در آنجا حاضر بود و گفت: یا شیخ! شاه از ترس ادرارش را نمی تواند نگاه دارد، چطور می تواند وضو نگاه دارد که نماز بخواند؟!
 
عیادت 
شخصی به عیادت بیماری رفته بود. چون خواست برخیزد به اقوام بیمار گفت:
مواظب باشید این مرتبه مثل دفعه قبل عمل نکنید که فلان مریض از شما مرد و مرا برای نماز و تشیع جنازه خبر نکردید!
غسل برای نماز
شخصی از عالمی پرسید وقتی در صحرا برسیم و بخواهیم برای ادای نماز غسل کنیم بایستی به کدام جهت رو کنیم؟
عالم گفت: به سمتی که لباسهایتان هست تا دزد آن را نبرد!!
 
تقاضا
درویشی بی چیز به خواجه گفت: اگر در خانه ی تو بمیرم با من چه می کنی؟
خواجه گفت: تو را کفن می کنم، بر تو نماز می خوانم و به گور می سپارمت.
درویش گفت: امروز در زندگی ام به من پیراهن ده و وقتی مردم، بدون کفن نماز بگزار و به خاکم بسپار!
حضور قلب 
یکی از علما با خود می گفت: به مسجد کوفه می روم و با توجه به شرافت آن مکان دو رکعت نماز با حضور قلب می خوانم!
آن مرد گفت: داخل مسجد شدم و نماز را آغاز نمودم.
در همین حال به این فکر فرو رفتم که در مساجد منار می سازند و این مسجد با این همه وصف و بزرگی منار ندارد!
پس باید در اینجا مناری بنا کرد. با خود گفتم که گچ و آهک را باید از فلان جا و سنگ را از فلان شهر و بنا را از اصفهان آورد.
بدین نحو در خیالم شروع کردم به ساختن مسجد و تمام کردن منار! و با تمام شدن نمازم از آن خیال فارغ شدم.
سپس عمامه را بر زمین زدم و گفتم: خاک بر سرم! این چه نمازی بود، انگار من برای ساختن منار به اینجا آمده بودم!!
 
ترس از خدا 
خلیفه مردی را دید که با عجله نماز می خواند. پس از نماز شلاقی آورد و او را شلاق زد.
مرد نمازگزار نماز بعدی را آرام خواند. خلیفه سئوال کرد: ای مرد! کدام نماز بهتر بود؟
مرد گفت: جناب خلیفه ! اولی بهتر بود. چون در آنجا ترس از خدا داشتم و در نماز دوم ترس از تازیانه شما!
 
نماز میت 
جمعی به در خانه ی بخیلی رفتند تا از او چیزی طلب کنند. شخص بخیل از آمدن ایشان خبر یافت.
غلام را گفت: بیرون برو و به این جماعت بگو ارباب من دیشب وفات یافته، معذور دارید! غلام بیرون آمد و پیغام را رسانید.
آن عده گفتند: صاحب این خانه ولی نعمت ما بوده و بر گردن ما حق دارد، انتظار جنازه او را می کشیم تا بیرون آرند و بر آن نماز گزاریم و به خاک سپاریم!
 
گدای حاضر جواب 
روزی گدایی وارد مسجد شد و از نمازگزاران چیزی خواست. گفتند: از خدا بخواه!
فورا پاسخ داد: خواستم اما به شما حواله کرد!
 
نماز قبل از مرگ 
فرزند شخصی بیمار شد و نزدیک به مرگ بود.
آن شخص گفت: غسال و واعظ بیاورید تا او را غسل دهند و بر او نماز گزارند.
گفتند: هنوز نمرده است.
گفت: اشکال ندارد تا آن زمان که غسل و نماز او تمام شود، می میرد!
 
نماز تنها 
شخصی به نماز جماعت وارد نمی شد.
به او گفتند: چرا نمازت را فرادی (تنها) می خوانی و در نماز جماعت شرکت نمی کنی؟
گفت: چون خداوند فرموده «ان الصلاه تنهی» یعنی نماز را به تنهایی بخوانید .
 
غیبت گویی پیش نماز 
عربی که نام او ابوموسی بود در وضوخانه مسجدی کیسه پولی پیدا کرد.
کیسه را محکم در دست راستش گرفت و وارد مسجد شده و به نماز جماعت ایستاد.
از قضا امام جماعت که اهل سنت بود؛ پس از قرائت سوره حمد، آیه 17 سوره طه را خواند
«و ما تلک بیمینک یا موسی» یعنی آن چیست که در دست راست توست ای موسی؟
مرد عرب به محض شنیدن این آیه وحشت زده کیسه پول را در محراب انداخت و از ترس فرار کرد.
 
نمازت را هم قضا کن 
زاهدی مهمان پادشاهی شد! وقتی به نماز ایستاد،
برخلاف معمول بیشتر از شب های دیگر نماز را طولانی کرد،
و در هنگام خوردن غذا نیز کمتر از عادت هر شب غذا خورد!
تا توجه پادشاه را به خود جلب نماید!
چون به خانه آمد پسر را صدا زد و گفت: «زود غذایی آماده کن تا بخوریم!»
پسر که جوانی زیرک بود، گفت: «مگر در مجلس پادشاه غذا نخورده ای؟»
گفت: « چیزی نخورده ام که به حساب آید! »
پسر گفت: « پس نمازت را هم قضا کن(از اول بخوان) چون چیزی نخوانده ای که به کار آید!»
 
فرار از نماز شب 
فرزند یکی از علما نقل می کرد: پدرم اهل نماز شب بود و علاوه بر خود دیگر افراد خانواده را نیز برای نماز شب بیدار می کرد.
در یکی از شب ها پدرم نیمه شب در اتاق مرا هم که طفلی بیش نبودم به صدا در آورد تا برای نماز شب بیدار شوم
و من جون در خواب شیرین بودم و سختم بود تا برخیزم ، تا صدای در را شنیدم در میان بستر با صدای بلند گفتم « ولاالضالین ».
پدرم گمان کرد در حال نمازم، مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم.
دو رکعت نماز 
شخصی از دوست خسیس خود گله کرد که چگونه است پس از این همه سال دوستی مرا یکبار هم مهمان نکرده ای؟
دوست خسیس گفت: « چون از اشتهای تو با خبرم، جرات این کار را نیافته ام؛ زیرا هنوز لقمه ای فرو نداده، لقمه ی دیگری بر می داری!»
آن شخص گفت: « تو مرا مهمان کن، قول می دهم در میان هر دو لقمه، دو رکعت نماز به جا آورم!!!»
 
دیگری را بفرست 
مرد عربی صبح به مسجد آمد تا نماز بخواند؛ کمی هم عجله داشت.
چون به جماعت ایستاد، امام جماعت بعد از سوره حمد، سوره نوح را شروع به خواندن کرد،
تا رسید به این آیه که مضمون معنایش چنین بود: «ما به نوح امر کردیم که برای هدایت بسوی مردم برو»
اتفاقا باقی آیه از یادش رفت و سکوت او طولانی شد. مرد عرب که حوصله اش سر رفته بود و تعجیل هم داشت گفت:
«اگر نوح نمی رود، دیگری را بفرست و ما را خلاص کن!»
 
حرف راست 
از شخصی در مورد نمازخواندن فردی سئوال کردند. از او پرسیدند: آیا فلانی نماز می خواند؟
آن شخص گفت: من روزه خوردنش را دیده ام اما راستش را بخواهید نماز خواندنش را ندیده ام.

یحیی الموتی 
در الموت قزوین جوانی بود به نام یحیی که علیرغم دارا بودن فضایل نیک اخلاقی اهل نماز نبود.
یک روز فردی روحانی به او گفت: تو با این همه کمالات و صفات خوبی که داری چرا نماز نمی خوانی؟
جوان گفت: چگونه راضی به خواندن نماز شوم در حالی که خداوند هیچ توجهی به من ندارد.
من از ابتدای زندگی دچار فقر و نداری و بدبختی ام!
فرد روحانی گفت: چه توجهی بالاتر از اینکه خداوند اسم تو را در قرآن آورده است.
جوان گفت : اگر این طور باشد که تو می گویی تا آخر عمر نماز را ترک نخواهم کرد.
روحانی قرآن را باز کرد و جمله «یحیی الموتی» (مردگان را زنده می کند) در سوره حج را به او نشان داد.
جوان هم که خیلی با قرآن آشنایی نداشت عبارت را «یحیی الموتی» خواند
و از اینکه دید نامش در قرآن آمده خوشحال شد و از آن به بعد نمازش ترک نشد .
 214
 
نماز شب و عطش
آدم کم ظرفیتی که یکبار در طول عمر خود توفیق خواندن نماز شب پیدا کرده بود،
به دنبال بهانه ای می گشت، تا هر طوری شده دیگران را از آن آگاه کند؛
از قضا آن روز چند بار میل به نوشیدن آب پیدا کرد، فرصت را غنیمت شمرد و به دوست خود گفت:
«خودمانیم، نماز شب چه عطشی می آورد!!!»
 
باد صدادار در نماز 
مروان با عده ای در مسجد به نماز ایستاد، در حین نماز «باد صداداری» از او خارج شد!!!
یکی از مامورین او فورا نمازش را قطع کرد و از مسجد خارج شد، و به مردم طوری وانمود کرد که این صدا از او بود، نه از مروان!
نماز که تمام شد و مردم متفرق شدند؛ آن شخص به نزد مروان آمد و گفت «قیمت باد را بده!!! چون آبرویت را بین مردم خریدم»
مروان هم برای اینکه آن مامور او را از آبروریزی نجات داده بود، هر چه می خواست به او داد!
 
پیشتاز 
از شخصی پرسیدند : آیا تا بحال برای هیچ کاری از دیگران پیشی گرفته ای!؟
گفت: آری! همیشه بعد از نماز در بیرون آمدن از مسجد از دیگران پیشتازم چون من همیشه آخر از همه وارد مسجد می شوم.
 
گدای کم حافظه
شخصی در مسجد از نمازگزاران تقاضای کمک کرد و با حالتی التماس آمیز به آنان گفت:
«مسلمانان! برای رضای خدا به من کمک کنید؛ به تازگی سیلی ویرانگر همه چیز مرا با خود برد!» یکی از نمازگزاران با تعجب گفت:
«تو همان کسی نیستی که روز گذشته، در مسجد فلان محله، به بهانه از دست دادن زندگی خود در اثر زلزله تقاضای کمک می کردی؟»
آن شخص پاسخ داد: «چرا خودم بودم، ولی قبول کنید با این همه مصیبت حافظه ای درست و حسابی برای آدم باقی نمی ماند!!!»
شعر بین نماز
واعظی بالای منبر، شعر بی مزه و بی معنایی را خواند و برای توجه و توضیح بیشتر گفت:
«والله این شعر را بین نماز سروده ام!». شخصی از میان جمع گفت:
«شعری که در نماز گفته شده چنین بی معناست؛ خدا می داند نمازی که در آن این شعر سروده شده چگونه نمازی بوده است؟!»
 
تاثیر عصا 
یک فرد عربی به نماز جماعت حاضر شد. پیشنماز پس از سوره حمد این آیه از سوره توبه را قرائت کرد.
«الاعراب اشد کفرا و نفاقا » (اعراب بادیه نشین کفر و نفاقشان بیشتر است)
مرد عرب عصبانی شد، نماز را به هم زد و با عصایش چند ضربه محکم به پهلوی امام جماعت نواخت و از مسجد خارج شد .
اتفاقا روز بعد دوباره به نماز آمد، امام جماعت بعد از سوره حمد این آیه از سوره توبه را خواند:
«و من الاعراب من یومن بالله … » (گروهی از اعراب به خدا ایمان دارند)
مرد عرب خوشش آمد و صدا زد مثل اینکه ضربات عصای دیروز سودمند بوده است.
 
روستایی و مرد عرب 
مردی روستایی با عبا و عمامه در راه سفر به قهوه خانه ای رسید،
همزمان با او مردی عرب با چفیه و لباس عربی نیز به قهوه خانه آمد.
مرد روستایی موقع خواب به صاحب قهوه خانه گفت:
«مرا صبح زود قبل از اذان بیدار کن تا زودتر راهی شوم و نماز صبح را نیز بین راه بخوانم! »
صاحب قهوه خانه چنین کرد و صبح زود او را از خواب بیدار کرد.
مرد روستایی با عجله به جای لباس خود لباس مرد عرب را به تن کرد و روانه شد!
قدری که راه رفت، هنگام اذان صبح شد، وقتی که خواست نزدیک چشمه ای برای نماز وضو بگیرد،
تصویر خود را در آب دید که لباس عربی به تن دارد! فورا برگشت و با عصبانیت به صاحب قهوه خانه گفت:
«احمق! پس چرا به جای من، مرد عرب را بیدار کردی؟!!»
 
ندای موذن 
موذنی اذان می گفت: وقتی به «حی علی الصلاه» رسید، مردم فورا جمع شدند و نماز خواندند.
شخصی گفت: به خدا قسم اگر می گفتند: « حی علی الزکوع » حتی یک نفر هم نمی آمد!
نمازخوان خوش تیپ
حیوانی داخل مسجد شد و آنجا را کثیف کرد.
مرد بدقیافه ای در مسجد مشغول نماز بود.
پس از اتمام نماز آن حیوان را با چوب زد.
حیوان گفت: بیچاره! خدا تو را خیلی خوشگل آفریده که از او طرفداری هم می کنی؟
 
ارزش نماز 
شخصی از امام جماعتی پرسید: «امروز در مسجد مشغول نماز بودم، دیدم دزدی قصد دارد کفش هایم را ببرد،
نمازم را قطع کردم و مانع کار او شدم . آیا از این نماز مرا سودی هست؟»
امام جماعت گفت: «کفش های تو چقدر ارزش داشت؟»
پاسخ داد: «دو قران می ارزید!»
امام جماعت گفت: «نماز تو، دو پول سیاه هم نمی ارزد!!! »

 آواز نماز 
شخصی در خانه ی درویشی مهمان شد،
از آن جائی که سقف خانه از چوب های نازک و ضعیفی پوشیده شده بود،
مدام از آن چوب ها صدایی بر می خاست!
مهمان گفت: «ای درویش! مرا از این خانه جای دیگری ببر، می ترسم که سقف فرو ریزد!»
درویش گفت: «نترس! این صدای آواز نماز و تسبیح چوب هاست!»
مهمان گفت: « ترسی ندارم! اما فکر زمانی هستم که اگر این چوب ها سجده روند، چه اتفاقی می افتد؟!»
 
مُهرت کو؟ 
شخصی برای اینکه خودش را خیلی اهل نماز جلوه دهد در مقابل جمعی بی مقدمه مشغول نماز خواندن شد.
از او پرسیدند: مُهرت کو؟
با دستپاچگی پاسخ داد : من به جای مهر امضاء می کنم!
 
نماز و اضافه کاری 
فقیری در بین دو نماز از نمازگزاران تقاضای کمک می کرد.
یکی از نمازگزاران به او گفت:
«فقر و نیازمندی تو قبول! چرا در گوشه ای نشسته ای و همراه ما نماز نمی خوانی؟»
فقیر گفت: «اختیار دارید آقا، من نمازم را در مسجد پائین تر که معمولا زودتر اقامه می شود، خوانده ام
و کمک هم دریافت کرده ام، اما چون در آمدم کفاف مخارجم را نمی دهد، مجبور به اضافه کاری هستم، بنابراین، فورا به مسجد شما آمده ام!!!»
 
زبان عربی 
مردی از عالمی سئوال کرد: اگر در بیابانی هنگام نماز درنده ای به ما حمله کرد چه کنیم؟
عالم پاسخ داد: بهتر است فلان آیه قرآن را بخوانید.
آن مرد گفت: البته بهتر است چوبی هم داشته باشیم چون همه حیوانات عربی بلد نیستند!!
 
وضو  
شخصی جایی مهمان شده بود. اتفاقا فضای خانه ی میزبان خیلی تاریک و کم نور بود؛
چون برای وضو برخاست، هنگام وضو اول دست چپ را شست.
یکی گفت : «چرا اول دست چپ را می شویی؟
پاسخ داد: «صاحبخانه چراغی روشن نکرده تا آدم دست چپ و راست خود را ببیند!!!»
 
صف نماز  
شخصی از کنار مسجدی می گذشت. صدای مکبری که تکبیر نماز جماعت را می گفت شنید.
وارد مسجد شد و دید امام جماعت همراه با دو نفر دیگر نماز جماعت می خوانند،
از شخصی که با حرارت تکبیر نماز را می گفت سئوال کرد چرا اینقدر تعدادتان کم است؟
آن شخص گفت: ای آقا تازه امروز صف نمازمان شلوغ است!
 
صرفه جویی در وقت 
شخص کاهل نمازی به نماز ایستاد. ابتدای سوره حمد را خواند
و با بیان این جمله که «وقت تو را نمی گیرم» بلافاصله سوره را با «والضالین» ختم کرد.
چون نماز را به پایان برد از او پرسیدند: این دیگر چه نوع نماز خواندن است؟
پاسخ داد: خدا می داند که ما چه می خواهیم بگوییم. چرا بیهوده وقت او را گرفته و سر او را درد بیاوریم؟
 
نماز ریایی 
شخصی در مسجد درحال خواندن نماز بود،
با لحنی شیوا، قرائتی زیبا و با صدای بلند،
به طوریکه توجه دیگران جلب شود، نماز می خواند.
فردی که در نزدیکی او نشسته بود، متوجه وی شده
و با حالتی که نشان از رضایت و غبطه داشت به دوست خود گفت:« عجب نمازی می خواند!».
فرد نمازگزار که در این زمان در حال رکوع بود، در همان حال گفت: «خبر ندارید که من روزه هم هستم!» .
 
نمازت را بخوان
به یکی از شاعران مشهور در مجلسی تکلیف کردند که شعری بخواند.
شاعر در مقابل حاضران قرار گرفت و به رسم معمول شعرا تاملی کرد و گفت:
«دوستان اکثر سروده های مرا شنیده اند، نمی دانم چه بخوانم که تاکنون نخوانده باشم؟!»
شخص حاضر جوابی در جلسه گفت: « نمازت را بخوان!»
 
کفش مسیحی  
کفش کسی را از مسجدی دزدیده و به حیاط کلیسایی انداخته بودند، او در راه می رفت و با خود می گفت:
«سبحان الله ! چیز عجیبی است، من خود مسلمانم؛ ولی کفشم مسیحی است!!!».
 
موذن
شخصی را دیدند که در صحرا اذان می گفت و می دوید!
سپس چند لحظه ای می ایستاد، گوش فرا می داد و دوباره به دویدن ادامه می داد، گفتند: «چه کار می کنی؟!».
گفت: «مردم به من گفته اند که صدای اذان تو از دور، خوش تر به گوش می رسد،
من اذان می گویم و به دور می روم، تا صدای خود را بشنوم و ببینم که مردم راست می گویند یا نه؟!».

عمو روحانی حجت الاسلام امیر اخوان

مجری و طراح کار با کودک و نوجوان و جنگ های شادی

 amooakhavan.ir

09127482911

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *