بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشده مهربان
سلام به تمام دوستان عزیز
درس اوّل و دوّم
راستگویی
بچه های عزیز سلام.
سوال سوال سوال سوال
اگر توانستید بگویید بهترین عضو انسان کدام است؟ چرا؟
حال بگویید بدترین عضو کدام است؟ چرا؟
دوست دارید همیشه عزیز باشید؟
آیا دوست دارید یک فرد مسلمان و مؤمن باشید؟
[مربی عزیز برای جواب دو سؤال اول ابتدا میتواند قصه لقمان حکیم را مطرح نموده که اربابش به او گفت: گوسفندی را بکش و بهترین عضو آن را برایم بیاور لقمان گوسفندی را کشت و زبان آن را آورد. روز دیگر به او گفت گوسفندی را بکش و بدترین عضو آن را برایم بیاور. لقمان گوسفند را کشت و باز زبان آن را آورد. ارباب گفت: گفتم بهترین عضو، زبان را آوردی گفتم بدترین عضو، باز زبان را آوردی؟ لقمان گفت: زبان وسیلهای است که با آن گناهانی انجام میگیرد که سرچشمه همه گناهان هستند مانند دروغگویی؛ و همه خوبیها نیز از آن سرچشمه می گیرد.
راه دیگر این که چند کارت تهیه شود و روی یکی از آنها عکس زبان کشیده شود و روی بقیه کارتها کارهای خوب و بد را که زبان انجام میدهد نوشت مانند:
راستگویی سلام کردن درس خواندن ………….
دروغ بدگویی غیبت …………
اول کارت زبان نشان داده شود، سپس کارتهای دیگر را که درهم هستند نشان کودکان داده و پرسید، کدام کار خوب است، کدام بد. بعد از چند دفعه، آن وقت علت خوب و بدن بودن کارها را از بچه ها پرسید و به آنها کمک نمود تا به جواب کامل برسند.
اما برای جواب دو سؤال دوم هشت کارت تهیه نموده روی کارتها این کلمات نوشته شود:
اِنَّ الصّادِقَ مُکْرِمٌ جَلیلٌ[1]
اَلصِّدْقُ عِمادُ اْلاِسْلامِ وَدِعامَهُ اْلایمانِ[2]
و در پشت کارتها ترجمه آنها و با تکرار آنها بچه ها دو حدیث را حفظ می کنند.]
فهمیدیم که راستگویی یکی از فایدههایش این است که پیش همه عزیز هستیم یکی دیگر از فایده های آن اینکه هر وقت حرفی را بزنیم، همه حرف ما را قبول میکنند و میگویند او فرد راستگویی است.
و امّا ضررهای دروغگویی،
اول: دیگر عزیز نیستم.
دوم: مثل چوپان دروغگو میشویم و دیگر کسی حرف ما را قبول نمیکند.
مربی این شکل را کشیده و می گویند: بچهها، اگر می خواهید به طرف خدا بروید باید حتماً این راه را طی کنید. حال بیایید ببینیم این راه چه راهی است؟ (رمز جدول عدد 3 است؛ یعنی از خانه اول بالا سمت راست شروع کرده و از خانه بعدی شروع به شمارش میکنیم. سه خانه سه خانه به جلو رفته حروف را یاد داشت میکنیم تا جمله مورد نظر بدست آید: راستگویی راه نجات میباشد.
تذکر: 1- باید در نظر داشت خانه اول سمت راست بالا شمرده نمیشود. 2- اینکه باید جدول را دورزد یعنی از اول جدول وقتی به آخر رسیدید باز از اول شروع کنید تا پیام جدول بدست آید.
پیام جدول ترجمه حدیثی از امام علی علیه السلام است که می فرمایند:
«اَلصَّدْقُ یُنْجیکَ» [3]
برای اینکه این پیام بهتر روشن شود این حکایت ذکر شود.
شبی که پیامبر (ص) خواستند از مکه هجرت کنند، ابوذر پیامبر(ص) را در پارچهای پیچیده بر دوش خود گذاشت و به طرف خارج شهر مکه به راه افتاد. کفّار او را دیدند پرسیدند: ابوذر چه حمل میکنی؟ ابوذر گفت محمد (ص) را.
کفّار گفتند: او را ببین در چنین موقعی ما را مسخره میکند و گذاشتند تا ابوذر برود.
وقتی از منطقه خطر گذشتند، ابوذر پیامبر (ص) را زمین گذاشت.
بله، ابوذر با یک کلام راست توانست جان پیامبر (ص) را نجات دهد.
داستان «ضبط صوت»
بابا، همیشه از آقای اکبری خیلی تعریف میکرد. میگفت: آقای اکبری یک دستگاه ضبط صوت دارد. هر وقت دوست داشته باشد؛ صدا توی آن ضبط میکند.خیلی از بچه های فامیل و محلشان توی ضبط صوت او خواندهاند خود آقای اکبری هم توی ضبط صوتش آواز خوانده. نمیدانید چه صدای قشنگی دارد.
از بابا میپرسیدم: بابا خودت هم صدای آقای اکبری را از ضبط صوت شنیدهای؟
بابا گفت: نه، خودش میگوید صدایش خیلی خوب است.
مادرم چند بار به بابا گفت که یک روز آقای اکبری را به خانهمان دعوت کنیم بالاخره هم بابا یک روز این کار را کرد.
عصر یک روز تابستان، مادر توی حیاط زیلو پهن کرد. سماور را هم روشن کرد. بابا هم رفت میوه گرفت.
با به صدا درآمدن در حیاط، فهمیدیم که آقای اکبری آمده. آقای اکبری یک چمدان بزرگ دست گرفته بود. چمدان را کنار دیوار گذاشت و نشست. خیلی دلم میخواست آقای اکبری هر چه زودتر در چمدان را باز کند.
خلاصه، آقای اکبری بعد از خوردن کلّی میوه و چای، در چمدان را باز کرد. تازه فهمیدیم آن چمدان نیست، خوددستگاه ضبط صوت است.
ضبط صوت دو تا حلقه نواری بزرگ داشت که وقتی دستگاه را روشن میکردند، این حلقهها میچرخیدند و نوار از دور یکی باز میشد و به دور آن یکی میپیچید. آقای اکبری دو شاخه ضبط صوت را به پریز زد و گفت: حالا، ضبط صوت را امتحان میکنیم.
بعد ضبط صوت را روشن کرد. حلقه نوارهای بزرگ هم چرخید. بعضی وقتها سرعت نوارها کم میشد و آقای اکبری با دست نوار را میچرخاند.
آقای اکبری میکروفن را جلوی من گذاشت و گفت: بگو یک دو سه چهار آزمایش میکنیم.
من خجالت کشیدم و گوشهایم داغ شد. بابا کلّهاش را به میکروفن نزدیک کرد و گفت: یک، دو، سه … وقتی آقای اکبری نوار را با کمک دست به عقب برگرداند، صدای بابا دوباره از توی ضبط آمد: یک، دو، سه … .
همه بلند خندیدیم. آقای اکبری رو به من کرد و گفت: خوب آقا کمال حالا دوست داری چیبخوانی؟
گفتم: نمیدانم.
بابا گفت: هر چی دوست داری بخوان.
آقای اکبری دوباره دستگاه ضبط صوت را روشن کرد. من با صدای لرزانی شروع کردم به خواندن: رفتم به باغی، دیدم کلاغی، کلاغ زاغی، سنگی برداشتم، رفتم به سویش …. .
آهای! به دادم برسید! این آدم میخواهد مرا بکشد! به دادم برسید!
یکدفعه سر و کله همسایمان از بالای دیوار پیدا شد. بابا، از همانجا داد زد: بپر توی حیاط ما.
علی آقا از دیوار پرید توی حیاط. از آن طرف صدای جیغ و فریاد زن و بچه هایش بلند شد. بعد از علیآقا، جوانی از بالای دیوار سرک کشید و گفت: میکُشمت! نمیگذارم زنده بمانی! همین الآن…. .
ولی هنوز حرفش تمام نشده بود که چند نفر او را پایین کشیدند. مادرم رفت و زود برای علیآقا یک لیوان آب خنک آورد. علی آقا آب را خورد و گفت: خدا را شکر!. بعد روی زیلو نشست. رنگش پریده بود و عرق از سر و رویش سرازیر شده بود.
بابا پرسید: چی شده علی آقا؟ این سر و صدا برای چه بود؟
علی آقا آهی کشید و گفت: آن جوانک برادر زنم بود به خاطر کاری حرفمان شده بود، میخواست مرا بکُشد.
هنوز حرف علیآقا تمام نشده بود که در زدند. رفتم و در را باز کردم. یکدفعه چندتا مرد یا الـلـهی گفتند و آمدند توی حیاط آن جوان هم همراهشان بود، ولی دیگر آرام شده بود.
یکی از مردها که انگار از قوم و خویشهای علیآقا بود، گفت: تو جای پسر علیآقایی … چرا همچین کاری کردی!چرا گفتی که میخواهی او را بکشی!
جوان سرش را پایین انداخت و گفت: من کی گفتم که میخواهم او را بُکشم؟
علی آقا داد زد: به خدا گفتی، به پیغمبر گفتی! آقایان نگفت؟
بابام گفت: حالا هر چی بوده گذشته. دنیا ارزش ندارد. صلوات بفرستید و تمامش کنید!
من که گذشت میکنم! اما چرا باز هم دروغ میگوید؟ شما را به خدا، نگفت که مرا میکُشد؟
جوان گفت: نه؛ نگفتم! نگفتم!
یکدفعه آقای اکبری که تا این وقت ساکت بود، گفت: صبر کنید الآن معلوم میشود کی راست میگوید، کی دروغ.
بعد، نوار ضبط صوت را برگرداند و ضبط را روشن کرد. قبل از هر چیز، صدای لرزان من شنیده شد که میخواندم؛ اما وسط شعر خواندن من صدای علی آقا و جیغ و فریاد زن و بچههایش آمد. بعد از این صدای بابا آمد و جوان که فریاد میزد: میکُشمت.
با شنیدن این صدا، همه سکوت کردند. مردها، جوان را وادار کردند تا از علیآقا معذرت بخواهد. او هم با علیآقا روبوسی کرد و از خانه ما رفتند. در حال رفتن، جوان به عقب سربرگرداند و چپچپ آقای اکبری را نگاه کرد. معلوم بود که از کار او خیلی عصبانی شده.
بعد از رفتن آنها، آقای اکبری دوباره ما را دور ضبط صوت جمع کرد. خوشحال بودم که برای اولین بار، صدای خودم را از توی ضبط صوت شنیدهام.[4]
شکل2
راهنمایی کلید:
از حرف د شروع کرده، سه خانه سه خانه جلو رفته، حروف را یاداشت نمایید.
جهت حرکت مشخص شده وقتی که دایره تمام شد از حرف م ادامه دهید.
حرف اول د شمرده نمیشود.
پیام جدول : « دروغ گویی کلید بدیها میباشد».
این پیام ترجمه حدیثی از امام حسن عسکری است که میفرمایند:
«جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیْتِ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکِذْبُ» .[5]
پس از رسیدن به پیام جدول می توان در رابطه با این حدیث و ترجمه آن توضیحاتی را داد؛ البته توضیحاتی که در حد فهم کودکان باشد.
پرسشها
حدیث زیر را کامل کنید.
الصدق …………. الاسلام و ………………. الایمان.
راستگویی ……………………….. اسلام است و …………………. ایمان میباشد.
کلید بدیها چیست؟
به نظر شما در قصه چه کسی دروغ گفت؟ و چگونه دروغ او را همه فهمیدند؟
این جمله را کامل کنید.
راستگویی …………… است.
احادیث برای استفاده بیشتر مربیان
– «اَلصِّدْقُ رُوحُ الْکَلامِ». (امیر المؤمنین علی علیه السلام)
– اَلصِّدْقُ اَخُو الْعَدْلِ». = =
– « اَلصِّدْقُ صَلاحُ کُلِّ شَیْءٍ وَ الْکِذْبُ فَسادُ کُلِّ شَیْءٍ». = =
– « تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدیثِ». ( امام محمد باقر علیه السلام)
– « اَلصِّدْقُ عِمادُ الْاِسْلامِ وَ دِعامَهُ الْایمان.ِ» ( امیر المؤمنین علی علیه السلام)
– « اَلصِّدْقُ اَمانَهُ الْلِسانِ وَ حَلیهُ الاِیمَانِ». = =
– « اِنَّ الصَّادِقَ مُکْرِمٌ جَلِیلٌ وَ اِنَّ الْکَاذِبَ لَمَهانٌ ذَلِیلٌ». = =
منبع احادیث بالا میزان الحکمه، ج 5، باب الصدق
«اَلْکِذْبُ بَابٌ مِنْ اَبْوابِ النِّفاقِ». (امیر المؤمنین علی علیه السلام)
« اِنَّ الْکِذْبَ خَرابُ الْایمانِ». (امام محمد باقر علیه السلام)
« شَرٌّ الْقَوْلِ اَلْکِذْبُ». (امیر المؤمنینی علی علیه السلام)
«عاقِبَهُ الْکِذْبِ اَلنَّدَمُ». = =
« اِعْتیِادُ الْکِذْبِ یُورِثُ الْفَقْرَ». = =
منبع احادیث بالا میزان الحکمه ج 8 باب الکذب.
[1] . میزان الحکمه، ج 5، ص 287، حدیث 10192.
[2] . میزان الحکمه، ج 5، ص 287، حدیث 10185.
[3] . میزان الحکمه، ج 5، ص 285، حدیث 10165.
[4] . حکایتهای کمال، (تصدیق دوچرخه) حکایت دوم.
[5] . میزان الحکمه، ج 8، ص 344، حدیث 17110.
amooakhavan
ما را در فضای مجازی دنبال کنید
amooakhavan@