جهت دانلود جزوه کلاسداری استاد راستگو کلیک کنید
مستندی از 40سال فعالیت تبلیغ کودک ونوجوان استاد محمد حسن راستگو
محمد حسن راستگو در سال ۱۳۳۲ هجری شمسی در شهر مشهد به دنیا آمد. او در سال دوم دبیرستان به حوزه علمیه مشهد وارد و سطح را در مشهد و تتمه سطح و دروس خارج حوزه را در قم گذراند او مبتکر برنامه ویژه تعلیم و تربیت کودکان ونوجوانان به صورت کلاس، اردو، دروس کلاسیک برای مربیان پرورشی، مراکز تربیت معلم، حوزه های علمیه و صدا وسیمای جمهوری اسلامی است (برنامه های بازی با کلمات، راز دایره ها و غیره )
تحقیقات او در زمینه های عقاید، تعلیم و تربیت، روانشناسی، اخلاق، احکام، تاریخ، قصص قرآن، قصص کودکان ونوجوانان، مشاوره و راهنمایی، تفسیر قرآن، مسائل اجتماعی، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، شعر و برنامه ریزی درسی است. در زمینه شعر هم آثاری از ایشان می توان دید. ۲ جلد کوچک آی بچه ها آی بچه ها، گرد آوری کتاب شعر و سرود (سرودهای اسلامی) با همکاری آقای سالاری از آن جمله می باشد. در زمینه قصه هم آثار متعددی را می توان از ایشان یافت از آن جمله می توان: الیاس پیغمبر خدا، مهاجرت به حبشه، با شهامت می پرم و . . .را نام برد. از دیگر فعالیت های ایشان :۱ همکاری چند ساله با مجله کودک مسلمان در اواخر انقلاب و چاپ دهها شعر و قصه و غیره ۲ مدیریت مرکز تربیت مربی که در این مرکز فعالیت های ذیل قابل توجه است :۳ تدریس ۲۵ دوره تربیت مربی مقدماتی کلاسداری ، امور اردو داری، قصه گویی، روشهای برخورد با کودکان ونوجوانان، مسابقات، دروس عمومی مبانی تعلیم و تربیت، مهارتهای تدریس برای طلاب حوزه علمیه قم و ۱۰ دوره در شعبه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان و ۱۳ دوره در دفتر تبلیغات اسلامی مشهد، که بیش از ۴۰۰۰ نفر از این اردوها فارغ التحصیل و دهها شاعر کودک، نویسنده کودک، برنامه ریز کودک، طراح برنامه های تلوزیونی، کارشناس و محقق تحویل جامعه اسلامی ایران داده شده است.
• کتابهای ره توشه راهیان نور در مقطع ابتدایی و راهنمایی .
• کتاب های مختلف وجزوات گوناگون و صدها مقاله و شعر و قصه و تحلیل در نشریات کودک و نوجوان و غیرآنها ثمره این مدیریت بوده است.
• ارتباط با ۱۵۰ سایت کودکان و نوجوانان و بهره گیری از تجارب دیگران مرتبط با سایت های اسلامی دراینترنت.
• سفرهای تبلیغی و تحقیقی به عربستان سعودی ، ۱۷ سفر حج و عمره و عتبات ، سوریه ، لبنان ، ترکیه ، پاکستان ، قطر ، امارت متحده عربی ، مراکش ، اسپانیا ، عراق و ….
• همکاری بااکثر نهادهای انقلاب اسلامی و شرکت در برنامه ریزی بسیاری از تشکیلات فرهنگی و غیره.
• تدریس موارد زیر در دانشگاههای آزاد اسلامی قم ، دانشکده اصول دینی ، دانشکده ارشاد در قم:
• قصه گویی و نمایش خلاق • مشاوره و راهنمایی امور عمومی کودکان ونوجوانان • بررسی تحلیلی قصه های قرآن و تنزیه الانبیا • نقش ریتم و سرود در تربیت • نقش مسابقات در پیشبرد مسائل تربیتی • بررسی سیستم ها • سخنرانیهای فراوان در نمازهای جمعه کشور (قبل از خطبه ها)، دانشگاه ها، مراکز تربیت معلم، سمینارهای کشوری و غیره • جلسات فراوان پرسش و پاسخ تربیتی ، آموزشی ، اجتماعی
داستان کتابی که کباب شد
کار هرهفتهمان همین بود. صبح جمعه که میشد، شبکه 2 با برنامه کودکش توی بورس بود. چشمهایمان چند دقیقهای قفل میشد روی صفحه تلویزیون تا نوبت به «بازی با کلمات» برسد و «آقای راستگو»؛ تا ببینیم این هفته چه کلمهای را روی تخته سیاهش مینویسد، بسمالله را چطور با دست چپش نقاشی میکند و چه حدیثی را به ما یاد میدهد.
بعد هم نوبت داستانش بود که عین سریالها، موقع رسیدن به قسمت حساس، تمامش میکرد و ادامه داستان میماند برای هفته بعد تا دوباره یک هفته در انتظارش بمانیم و حدس بزنیم آخر قصه چه میشود.
حجتالاسلام محمدحسن راستگو اما بعد از گذشت این سالها، هنوز هم مثل قبل سرحال است و پر از انرژی و هنوز هم برای بچههای نسل جدید برنامه دارد؛ برنامههایی که باز هم وسط غوغای انیمیشنهای سهبعدی با همان تختهسیاه و همان چندتا بچه و کلام شیرین و نوک زبانی روحانیاش کلی طرفدار دارد.
شروع کارتان از کجا بود؟ اولین برنامه یادتان هست؟
اولینبار قصهگویی را از دوران دبیرستان شروع کردم. دبیرستان مهدیه(عج) مشهد درس میخواندیم و من به واسطه پیشزمینهای که از قبل داشتم، احساس کردم میتوانم بچهها را سرگرم کنم. هر سال نیمه شعبان که میرسید، جشنهای مفصلی در مدرسه برگزار میشد. 10 شب برنامه داشتیم و من آنجا آچارفرانسه بودم؛ هم سخنرانی میکردم، هم قصه میگفتم، هم مقاله و داستان میخواندم و هم عضو گروه سرود بودم.
آن پیشزمینهای که حرفش را زدید از کجا آمده بود؟
مطالعه زیاد دوران کودکیام. بچه روستا بودیم؛ روستای سعدآباد مشهد. جلوی خانهمان یک درخت تنومند توت بود که روی یکی دوتا شاخه بزرگ آن، چند تا تخته گذاشته بودم. شبیه اتاقک شده بود. آنجا اتاق مطالعهام بود.
از درخت میرفتم بالا و کتاب میخواندم. کلاس چهارم، پنجم ابتدایی بودم آن زمان. اسم یکی دوتا از کتابها هنوز هم یادم هست: «ژئوپلتیک گرسنگی» نوشته ژوزه دو کاسترو و «انسانها و خرچنگها». یک قرارداد هم با پستچی و بقالی روستا – که مجله هم میفروخت – داشتم؛ مجلههایی را که میآوردند برای فروش یا مجلههایی که پستچی میآورد تا به دست مشترکانش بدهد و نام و نشانی رویش نبود، یک شب در اجاره من بود.
مجلههای «شکار و طبیعت»، «دختران و پسران» و مجله عربی زبان «الهدی» را میخواندم. شبها هم از ساعت 11 برق قطع میشد تا ساعت 4 بعداز ظهر فردا.
توی تاریکی شب فانوس با خودم میبردم بالای درخت و تا حدود ساعت یک نیمهشب مجله میخواندم تا فردا آن را پس بدهم. از طرف دیگر فاصله خانه تا مدرسه هم زیاد بود؛ چیزی حدود 3-2 کیلومتر که باید پیاده میرفتیم. این فاصله هم با نشریهخواندن پرمیشد. «مکتب اسلام» و «ندای حق» را بیشتر میخواندم.
اگر دوچرخهای هم بود روی ترکش مینشستم و توی همان فاصله مطالعه میکردم. خیلی از شعرهای کتابهای درسی را روی ترک همان دوچرخهها حفظ کردم. گذشته از اینها پدرم هم امام جماعت بود و همیشه پای منبرش بودم و کم و بیش سخنرانی را هم یاد گرفته بودم.
کسی هم تشویقتان میکرد؟
پدرم خیلی هوایم را داشت. توی همان مسجد پدرم، بچههای همسن و سال خودم را جمع میکردم، برایشان قصه میگفتم و با پول توجیبیام برایشان جایزه میخریدم. حالا این جایزه یا دستمال لب جیب کت بود یا قاب عکس شیشهای حرم امام رضا(ع). بعد از مدتی پدرم از کارم خوشاش آمد و 500 تومان به من داد که الان میشود معادل 5-4 میلیون تومان. با همان پول، یک کتابخانه درست کردم که البته هنوز هم فعال است.
چطور وارد تلویزیون شدید؟
در همان مشهد، مقام معظم رهبری- که آن موقع در مشهد بودند- من را به شهید بهشتی معرفی کردند. ایشان هم در مسجد قبا- که امام جماعتش شهید مفتح بود- یک اتاق به من دادند و آنجا شد پاتوق ما و محل اجرای برنامه برای بچهها.
گذشت تا موقع پیروزی انقلاب؛ آن موقع نماینده امام در فرودگاه و پایگاه یکم شکاری بودیم و دغدغههایمان هم وضع ظاهری نبود. موهایم بلند شده بود و لباسهایم چرک. با همان سر و وضع رفتم پیش قطبزاده (رئیس وقت صداوسیما). گفتم میخواهم برای تلویزیون برنامه اجرا کنم.
یک نگاهی به سرووضعم انداخت و گفت: «تو با این ظاهرت بهتراست بروی رادیو تا کسی قیافهات را نبیند». خلاصه بعد از کلی چانهزدن رضایتاش را برای اجرای برنامه گرفتم. منتها شرط گذاشته بود که لباس روحانی نپوشم و با لباس شخصی برنامه اجرا کنم. بههرحال از همان موقع توی تلویزیون مشغول شدیم.
این ایده «بازی با کلمات» و دودستی نوشتن و نقاشی کردن بسمالله از کجا آمده بود؟
خیلیهایش به مرور زمان و با تمرین زیاد بود اما بازی با کلمات داستان جالبی دارد. اوایل وقتی مشهد بودیم، یکبار آمدند گفتند ما جمعه، فلان مسجد دعای ندبه میخوانیم، تو هم بیا. ما رفتیم. دعا که تمام شد گفتند بعد از این نوبت توست که برنامه برای بچهها اجرا کنی. تختهسیاه هم آماده کردهایم. خشکم زده بود.
8-7 تا برنامه ثابت داشتم که همهشان را هم اجرا کرده بودم و خیلی تکراری میشد. مانده بودم چه کار کنم. توسل کردم به حضرت زهرا(س) و رفتم پای تخته. عکس یک کتاب را کشیدم و گفتم بچهها این چیه؟ گفتند کتاب.
بعد 5 تا «م» گذاشتم کنارهم و گفتم: «کتاب را باید چیکار کنیم؟ باید بخوانیم، بفهمیم، به دیگران بدهیم، به دیگران بیاموزیم و به نوشتههایش عمل کنیم». سوژهام دیگر تمام شده بود و مانده بودم بعد از این چه کار کنم که یکدفعه چشمم افتاد به دو تا نقطه «ت»ی کتاب. دیدم اگریکی از نقطهها را پاک کنم و دیگری را بیاورم پایین، می شود «کباب».
همین کار را کردم. به بچهها گفتم کباب را هم باید بخوانیم، بفهمیم و به دیگران بیاموزیم. خیلی خوششان آمد. شلوغ کردند که کباب خوردنی است نه خواندنی. بعد گفتم: «حالا که اینطور است، پس باید 4 تا شرط داشته باشد؛ اول باید حلال باشد. دوم همه داشته باشند. سوم خمس و زکاتش را داده باشیم و آخر هم اینکه پرخوری نکنیم». دیدم اصلا باب جدیدی برایم باز شده. همان کباب را کردم «کبک».
بعد یک نقطه دیگر برایش گذاشتم شد «کیک». نقطههایش را آوردم بالا شد «کتک». تغییرش دادم شد «کلک».آن وسط به جای «ل»، «م» گذاشتم شد «کمک». خلاصه برنامه را حسابی رونق داده بودم و بچهها هم خیلی خوششان آمده بود. این طوری شد که بازی با کلمات شد پای ثابت برنامهها.
کار برای بچههای امروزی، آن هم با این همه پیشرفت تکنولوژی و افکت های تصویری و بازیهای رایانهای، آن هم برای شما که با لباس روحانیت و یک تخته سیاه و چندتا گچ باید جذبشان کنید، سخت نیست؟
کار با بچهها از سختترین کارهای دنیاست. اما رمز موفقیت هرکسی در 4 چیز است: اخلاص، آگاهی مذهبی و نوع بیان آن و بالاخره ابزار کار. لباس نباید مانع تبلیغ ما باشد. لباس ما ابزار تبلیغ ماست. من روحانی که نباید اتوکشیده منتظر بنشینم که بگذارندم روی تاقچه و مردم بیایند به من احترام کنند.
من برای اینکه بتوانم خوب با مردم حرف بزنم، باید بروم میان مردم، ببینم چی میخواهند، نیازشان چیست و چه جوری و با چه زبانی میشود به نیازشان پاسخ داد. از طرف دیگر باید خودمان را دائم به روز کنیم. من الان لپتاپ دارم، سایت و وبلاگ راهانداختهام، کشورهای مختلف را هم گشتهام. باید مطابق با پیشرفتها، خودمان را بهروز کنیم تا بتوانیم زبان بچههای امروزی را بفهمیم و با آنها سروکله بزنیم.
از این سرو کلهزدنها و برنامه اجراکردنها در این چند سال، صحنهای بوده که هیچوقت از ذهنتان پاک نشود؟
یک مدت هرهفته میرفتم توی یک پرورشگاه در مشهد، برایشان برنامه اجرا میکردم و قصه میگفتم؛ البته با همان شیوه ناتمامگذاشتن قصه تا هفته بعد. آن روز قصه پیرمردی را گفتم که پادشاه میخواست باغش را به زور از او بگیرد. قصه به اینجا رسید که جلاد شمشیرش را گذاشته بود روی گردن پیرمرد و تهدیدش میکرد که یا باغ را باید بدهی یا جانت را و 3 شماره به او مهلت داد.
شماره 1 و 2 را گفت اما پیرمرد زیر بار نرفت. خواست که بگوید 3، قصه را ناتمام گذاشتم و گفتم بقیهاش را هفته بعد برایتان میگویم. باران میآمد و زمین خیس خیس بود. سریع زدم بیرون. عبایم را روی سرم گرفتم و بدو بدو داشتم میرفتم سمت در پرورشگاه که دیدم یکی از بچههای پرورشگاه با پای برهنه دوان دوان دارد میآید به طرف من و داد میزند «حاج آقا، حاج آقا، وایسا!».
فکر کردم میخواهد یک مسئله خصوصی را با من در میان بگذارد. گفتم چیه؟ گفت «یه ذره دیگه از قصه رو بگو، بالاخره چی میشه آخرش؟». گفتم درست نیست که فقط برای تو تعریف کنم، صبر کن تا هفته بعد. گفت «توروخدا». گفتم نمیشود. بعد گفت «آخرشرو من میدونم، پیرمرده نجات پیدا میکنه». گفتم حالا که اینطور شد، هفته بعد من یک جوری قصه را تمام میکنم که پیرمرد را بکشم.
شیوهتان را به دیگران هم یاددادهاید؟
بله. الان همه این روشها به صورت کلاسه و سیستماتیک درآمده و مؤسسه تربیت مربی در چند شهر کشور داریم. در کابل افغانستان و دمشق سوریه هم 2 شعبه داریم و تابهحال بیشتر از 7 هزار روحانی و هزاران مربی را برای کار با بچهها آموزش دادهایم.
راستی نگفتید مجری محبوب دوران کودکی نسل ما که هنوز هم دارد برنامه اجرا میکند چند سالش است؟
این یکی را دیگر نپرسید؛ از اسرار است.
اسلام به روایت ساده
ماجرای موفقیت بسیاری از مبلغان دینی و کسانی از این دست که شاید برجستهترین جلوههایشان روحانیون باشند همان ماجرای «سهل و ممتنع» است؛ اینها فوتهای کوزهگری بلد هستند که کار آنها را از بسیاری نمونههای ناموفق مشابه متمایز کرده است.
ما اینجا میخواهیم به چندتا از این تکنیکها اشاره کنیم. البته باید یادآوری کرد که عوامل معنوی و بسیار جدی و تاثیرگذاری هم در این میان هستند؛ عواملی مثل عامل بودن گوینده به گفتههایش، اخلاص، تقوا، سادهزیستی و مردمی بودن، بصیرت و… که اینجا موضوع بحث ما نیستند.
ما بیشتر دنبال تکنیکهای شکلی و ظاهری روحانیونی هستیم که شما با نمونههایشان در این پرونده مواجه شدهاید.
این تذکر را هم درنظر داشته باشید که ممکن است همه این فاکتورها در تمام این نمونهها جمع نباشد ولی حتما شما هم تصدیق خواهید کرد که هرکدام از چهرههای این پرونده، موارد زیادی از این شاخصها را در کار خودشان به نمایش گذاشتهاند.
1 – سادهگویی و رعایت ادبیات عامه
«همواره در این اندیشه بودم که قرآن و اسلام برای همه اصناف و طبقات مردم است و کودکان و نوجوانان هم از همین مردماند. لذا تصمیم گرفتم در این راه به قصد خدمت به نسل جوان و آیندهسازان، اسلام و معارف قرآنی را با زبان ساده و روان به آنها منتقل نمایم».
این نوشتههای حجتالاسلام قرائتی یکی از ترفندهای عمده موفقیت و مردمپسند شدن برنامههایش را تابلو میکند. دیگر لحنهای کشداری که کلماتش سه تا یکی عربی غیرمستعمل باشد و چهارچشم شنونده را از حدقه درآورد چندان مشتری ندارد؛ هنر این نیست که سخنران یکجوری حرف بزند که حداکثر خودش بفهمد چه میگوید بلکه به زبان عامیانه گفتن، در عین سادگی، خیلی سخت است و یک هنر بزرگ؛ باز هم همان داستان سهل و ممتنع. البته مرز میان عامیانه گفتن و عوامانه گفتن به باریکی یک ستون کلفت است!
2 – استفاده از ابزارهای روز و قالبهای جدید
خود حضور فعال در رادیو و تلویزیون به مدلهای مختلف، یک چشمه از این شگرد است؛ موردی که گاهی با حضور طراحی شدهتر و فعالانهتر در برنامههای نمایشی تلویزیون در کنار هنرپیشهها و مجریها بیشتر به چشم میآید (مصداق بارز آن را در برنامه عمو و بچههای آقای راستگو میبینید).
روآوردن و استفاده کردن از فضای اینترنتی هم، توان افزایی دیگری است. اخیرا در تمامی برنامههای شب جمعه درسهایی از قرآن، علاوه بر زیرنویس شدن موضوعات کلی بحث، آدرس سایت www.qarati.net هم زیر صفحه تلویزیون قابل مشاهده است.
گچ و تختهای که به عنوان یکی از عناصر ثابت و جاافتاده در کارهای آقای قرائتی و راستگو میبینیم، هرچند تکنولوژی پیشرفتهای محسوب نمیشود، اما باز هم به خدمت گرفتن یک ابزار کارآمد نسبتا امروزی است.
البته همین، جاافتادنش خالی از زحمت نبوده؛ از زبان آقای قرائتی بخوانید؛ «البته چون این کار بیسابقه بود که یک روحانی به جای منبر، پای تخته سیاه برود و برای کودکان و نوجوانان جلسه و کلاس داشته باشد، گاهی مورد بیمهری برخی افراد قرار میگرفتم».
3 – استفاده از شیوههای برقراری رابطه و فن خطابه
یک بار با خودتان فکر کنید که اگر از این روحانیهای پرطرفدار و مخاطب، چند ویژگی را مثل استفاده از تمثیلهای جذاب و ملموس، شوخیها و لطیفههای بجا، لحن سخنرانی و بالا و پایین کردن صدا و هرآن چیزی که در خطابه و تدریس و کلاسداری و امثال اینها کاربرد دارد، بگیرند، چقدر از موفقیتشان کم میشود.
شاید مسابقات و بازی با کلماتی که بیشتر از حجتالاسلام راستگو سراغ داریم، یادمان نرفته باشد. یا شوخیها و لطیفههایی که خیلی وقتها پایش خندیدهایم و دهان به دهان نقل کردهایم. در مثالها که این نکته چشمگیرتر هم میشود؛ هنری که هر کسی ندارد؛ موردی که خیلی از معلمها و اساتید از آن الگو گرفته و خودشان پیاده میکنند و جالبتر آنکه خیلی وقتها استفاده از این شیوهها ما را یاد همین روحانیهای شاخص میاندازد.
4 – صحبت منظم و پرهیز از بحثهای کلی و انتزاعی
آی امان از این کلیشههای کلی و تکراری؛ حرفهای گرد و قلمبه و بیخاصیت؛ چیزهایی که شکر خدا هیچوقت هیچ جا کم نمیآید؛ نه هنری میخواهد نه دانشی نه مهارتی. اما وقتی قرار شد جزئی و عینی و مصداقی، پوست یک بحث را بکنیم، مرد میخواهد؛ کسی که بداند از کجا میخواهد شروع کند و به کجا برسد؛ مطالعه و یادداشت و فیش برداریاش،حساب و کتاب داشته باشد؛ بتواند با مثال و مصداق، حرفش را شفاف و رک و پوستکنده جا بیندازد. این حرفهای آقای قرائتی را که همین چند وقت پیش در همایش قوه قضائیه گفت، بخوانید تا دستتان بیاید از چه چیزی داریم حرف میزنیم!
«ما 4 نوع جوان داریم؛ یکی جوانهای توتی؛ یعنی مثل توتهای شیرین درختی که با یک تکان میریزند زمین. اینها خودشان مسجدیاند و حرام و حلال را رعایت میکنند و دم دستاند.
دوم جوانهای اناری؛ انار یک میوه حلالزاده است ولی باید آن را بچینی؛ یعنی با قدری تلاش میتوان آنها را هم مسجدی کرد. سوم نارگیلیها هستند؛ یعنی نهتنها بالای درخت هستند که پوسته سفت و سختی هم دارند که باید زحمت زیادی بکشی و آنها را بشکافی ولی بعد که شکافتی، میبینی مغز شیرین و شیره سفیدی دارند.
گروه چهارم هم جوانهای گردویی هستند که ترشرو و متکبر پشت شاخههای درخت قایم میشوند و چیدنشان خیلی سخت است. بعضیهایشان هم توخالی یا تلخند. ما باید برای هر کدام از این 4 دسته مدل خودشان برنامهریزی کنیم».
5 – کار تیمی و تشکیلاتی
لطفا سریع یاد ناکامیهای تیم ملی فوتبال نیفتید. چرا اینقدر شما منفینگرید؟ بالاخره پشت سر موفقیتهای یک نفر و یک گروه، خیلی وقتها کلی فکر و آدم و انرژی و هزینه خوابیده که در کادر نیستند و یک نفر یا یک تیم، نماینده ظاهری آنهاست. در سخنرانی هم که به ظاهر یک حرکت انفرادی است، میشود یک تیم پشت کار باشد و یک کار تشکیلاتی انجام دهند.
تشکیلات امروزی مؤسسه درسهایی از قرآن، ستاد اقامه نماز، دفتر اعزام مبلغ دانشگاه امام صادق(ع) و موارد دیگری که فقط در ارتباط با ایشان مشغولند، از این نمونهها هستند. آقای راستگو هم یک تشکیلات تبلیغی – آموزشی منسجم دارند.
و بالاخره خلاقیت و نوآوری
خلاقیت هیچ چهارچوبی ندارد؛ به هیچ چیزی هم محدود نمیشود؛ از شیوه اجرا و ابزار و موضوع بگیرید تا حاشیهها و کارهای مکمل؛ از طراحی و ایده برنامهها و قالبها هست تا هر جایی که ذهن کسی بتواند پرواز کند؛ برنامههایی مثل برنامههای حجتالاسلام دهنوی، در شبکه قرآن که موضوعات تربیتی و موفقیت تحصیلی را عرضه میکند و پاسخ والدین و دانشآموزان را تلفنی و زنده میدهد. شیوه داستانگویی آقای راستگو و نحوه برقراری ارتباط حجتالاسلام مرادی در «مردم ایران سلام» که امکان ارتباط مستقیم اینترنتی ایجاد کرده نیز از این نمونهها هستند.
یادداشت همکار حجتالاسلام راستگو
هر وقت میخواستم نماز بخوانم، فکر میکردم این یک جور ملاقات رسمی بین ماست و هر جایی و هر جوری با تو حرف زدن و به یادت افتادن، بیادبی است. یک روز ناخودآگاه از تلویزیون مطلبی را شنیدم که به من قوت قلب زیادی داد: «کسانی که خداوند را در همه احوال ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده، یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند».
این ترجمه آیه 191 سوره آل عمران بود که روحانی خوشصحبتی آن را بیان میکرد. نامش حاج آقای راستگو بود. این آیه، یک آیه فوقالعاده بود که خیالم را در مورد ارتباط با خدا راحتتر کرد. اینها تمام احساسی بود که در اولین برخورد دورادور با حاج آقا راستگو به من دست داد. وقتی که پیشنهاد اجرای برنامه در کنار ایشان، به بنده داده شد، ناخودآگاه دوران کودکیام را در ذهن مرور کردم و با خودم فکر کردم چقدر از همان دوران کودکی آرزوی دیدار ایشان را داشتم.
اولین باری که ایشان را زیارت کردم، دوره سربازی من بود که هنگام ضبط برنامه ایشان را دیده بودم. آن روز یکی از روزهای خوب زندگی من بود. اما حالا استرس عجیبی داشتم. با خودم فکر میکردم آیا یک نقش کاملا فانتزی در کنار یک روحانی جواب خواهد داد. تا روزی که اولین برنامه را ضبط کردیم این استرس با من همراه بود.
بعد از ضبط، خیال من و کل گروه تقریبا راحت شد. من و آقای راستگو، زوج هنری خوبی را تشکیل داده بودیم. من کنار او بازی میکردم و به آرزوی دوران کودکیام رسیده بودم. 20 قسمت اول که پخش شد بازتاب خوبی داشت. همه از کار راضی بودند؛ بهخصوص حاج آقا راستگو که در ابتدای کار بهدرستی سختگیری میکرد و همین باعث شد که شبکه، مجموعه دوم و سوم را سفارش بدهد.
amooakhavan.ir
09127482911